یه روز برفی در شمال
دخمل نازم،11 بهمن رفتیم شمال .وقتی رسیدیم با خودمون
برف رو هم آوردیم.همه جا سفید شده بود خیلی قشنگ.دو روز
لوله های آب یخ بسته بود تا ظهر طول کشید تا یخش باز شه.
مادرجون و پدرجون و دایی محسن یه آدم برفی درست کردند
ما هم رفتیم و کلی باهاش عکس گرفتیم.
اینم درخت های خونه ی پدرجون ،که خیلی خوشگل شده بودند
تولد پدرجون بود ،خودش یادش نبود خیلی غافلگیر شد .
دخترم هم که چشمش همش تو شمع و کیک بود و همش
می گفت تولدت مبارک.وقتی شروع کردیم به تولد مبارک
خوندن،خیلی ذوق زده شدی .
ده بار برات شمع روشن کردیم تا خاموشش کنی و ما هم
برات تولد تولد بخونیم.قربونت برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی