رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

این روزهای ما

بچه های خوب من، باورتون نمیشه چقدر این روزها شیرین ، فوق العاده اما پر جنب و جوش هستید.تقریبا همه انرژی منو تخلیه میکنید. شب که می خوابونمتون احساس میکنم یه روز سخت اما شیرین با شما تموم شد.خدا رو شکر به خاطر مهد رفتنتون شبا زود می خوابید. رها خانم دیگه واسه خودش خانمی شده،کلی کمک مامان میکنه:اتاقش رو خودش مرتب میکنه، امور شخصی خودش مثل دستشویی ، مسواک و....رو خودش انجام میده، خیلی مواظب داداششه. مدام بهم ابراز محبت میکنه و همش بهم میگه که چقدر عاشقمه. قربون اون شیرین زبونیت برم. فکر نمی کردم بچه دوم اینقدر تاثیر بزاره و تو الان یه پارچه خانم بشی. اونقدر رفتارت خانومانه شده که تعجب میکنم.مخصوصا میریم جایی..اقعا عاشقتم دختر ماه مامان. ...
31 ارديبهشت 1395

مسافرت به رشت و انزلی

بچه های عزیزم، سه شنبه 2 دی ماه تصمیم گرفتیم بریم رشت خونه ی عزیز.صبح زود راه افتادیم حدود6ساعت و نیم تو راه بودیم.با اینکه این اولین مسافرت آقا رهام بود اما خدا رو شکر قریبا در تمام طول راه ، تو صندلی ماشینش راحت خوابید.عزیز و عمه محدثه و عمه مهری و عمو مجتبی از دیدنتون خیلی خیلی خوشحال شدند.رها خانم یهت خیلی خوش گذشت .مخصوصا با عمو مجتبی خیلی جور شدی. پنج شنبه رفتیم انزلی ،خونه عمه مریم، اولش با محمدرضا خوب بودی .اما بعد از گذشت یک ساعت، آرامش از بین رفت و طوفان شروع شد.تو به اسباب بازی هاش دست می زدی اونم ناراحت میشدو غرغر می کرد.من و عمه حسابی ناامید شده بودیم که بتونید با هم کنار بیاید.اما خدا رو شکر با کمک کارتون باب اسفنجی بینتون صلح...
13 دی 1393

متفرقه

50روزگی پسرم رهاجون و آقا کیان و آقا ایلیا که عکسش خوب نیوفتاده.     دایی داود که اصرار داشت با همه ی شماها عکس بگیره که بالاخره با کلی سختی موفق شد. دختر مهربونم داره کیارشو سواری میده.بماند که به سختی اجازه داد تا کمی کیارش با دوچرخه اش بازی کنه.چه میشه کرد زور رها هم به کیار میرسه.همونطور که زور کیان  و پارمیدا به رها رسید.حالا باید ببینیم آقا کیارش به کی زور میگه (مسلما تمنا و رهام).این  پروسه زورگویی به کوچکتر ها همچنان ادامه دارد. 26 آذر 1393 49 روزگی پسرم این رهای وروجک که هیچی از دستش در امان نیست.رفته تو کمد ...
13 دی 1393

شب یلدا

شب یلدای امسال 30 آذر 1393 جای کیان و دایی و زندایی حسابی خالی. دخترم تو گذاشته رو سر و عروس شده. قربون هر سه تایی تون برم. همه ی آدم های این تصویر جیگرای منند.(هههه چقدر من جیگر دارم.)           میز              ...
13 دی 1393

یک ماهگی رهام جون

7 آذر پسرم یک ماهه شده.مامان اصلا نفهمید چطوری این یک ماه گذشته.با اینکه سخت بود اما به اون سختی که فکر میکردم نبود.البته کمک باباجون تو خونه،بی تاثیر نبود .رهاجو هم کم کم داره به حضورت عادت میکنه و علاقه اش رو روز به روز بیشتر بهت نشون میده. حضور پسرم باعث شده که رها جون به شدت به عروسک هاش علاقه مند بشه.اونها رو هموجور که من می خوابومت رو پاش می خوابونه ، میبرتشون دستشویی،بهشو غذا میده.خیلی جالب باهاشون بازی میکنه. ضمنا خواهرجون رهای مهربون با او صدای زیباش برات کلی آواز می خونه ترانه هایی مثل:  عاشقم من (از کارهای دلکش)، سلطان قلبم (از کارهای عارف)، جان مریم (از کارهای محمد نوری). پسرم رو بردم بهداشت...
15 آذر 1393

انتقال به شمال

عزیزای من، روز چهارشنبه 24 تیر به شمال نقل مکان کردیم.خیلی کار سختی بود.ولی بالاخره  بعد از 2 هفته کار زیاد،تموم شد.طفلک باباجون خیلی خسته شد.ایشاللهخدا بهش همیشه سلامتی بده. حالا یه کار مهم دیگه داریم انجام میدیم.اونم پروسه جدا کردن رها موقع خوابه.وقتی خوابیدی ،می گذاریمت توی تختت.ولی نصفه شب بیدار میشی می آی پیشمون.احساس میکنم خیلی کار سختیه.امیدوارم خیلی خوب از پسش بر بیای.  
11 مرداد 1393

یک تصمیم خیلی مهم

بچه های عزیز من ، بالاخره تصمیمی که خیلی وقت پیش گرفتیم رو داریم عملی میکنیم.داریم میریم شمال زندگی کنیم.تصمیم مهمیه و امیدوارم که همه چی خوب پیش بره و هیچ وقت احساس پشیمونی نکنیم.این روزا درحال جمع کردن وسایل خونمون هستیم .چون حال خیلی خوبی ندارم یه کم بهم سخت می گذره .گرچه عمده ی کارها به عهده ی باباجونه اما با توجه به ویار خیلی بد (که حق انتخاب زیادی تو خوردن برام نذاشته) و فشار خیلی پایین و بی حوصلگی، کارها برام کند و سخت می گذره .فقط خوشحالم که دارم میرم تو یه محیط سالمتر با هوای تمیزتر و وجودخونواده که برام نعمت بزرگیه. البته مطمئنم مزیت های زندگی در تهران رو از دست می دیم و حداقل اوایل خیلی آسون نخواهد بود اما این تصمیم رو ،بابا...
19 خرداد 1393

سونوگرافی

نی نی  های ناز مامان ، بچه های خوب من دوشنبه 8 اردیبهشت رفتم سونوگرافی .دکتر بهم گفت به احتمال 90 درصد پسره .خیلی خوشحالم حالا یه پسر ناز هم دارم.امیدوارم سالم به دنیا بیاد.خدارو شکر می کنم بابت بچه هایی که بهم داد.امیدوارم همیشه در کار هم خوشحال و سلامت باشیم.
19 ارديبهشت 1393

ویژه شماره 2

مامانی، عید امسال یه فرق اساسی و مهم با سال های قبل داشت و اون اینکه ما 4 نفره شدیم.خیلی خوشحالم.با اینکه ویار بارداری سختی می گذرونم و خیلی حال مساعدی ندارم اما از داشتن دو تا بچه ، خیلی به خودم می بالم.بی صبرانه منتظر به دنیا اومدن نی نی خوشگلمون هستم.امسال لحظه ی سال تحویل دعا کردم خدا بهم یه بچه سالم بده و شما رو در پناه خودش نگه داره.هیچ ارزویی جز سلامتی و خوشبختی خونواده ام ندارم. خدایا ممنون بابت این دو هدیه ی آسمونی که بهم دادی.
19 فروردين 1393