رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

مرور روزهای گذشته

1394/11/4 13:17
نویسنده : مامان مژگان
155 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزان من خیلی وقته چیزی براتون ننوشتم.خیلی خیلی سرم شلوغ بود. تو این مدت اتفاق های مهمی افتاد .مهمترینش هم اینه که هردوتاییتون از اواخر شهریور میرید مهد. و نکته جالب توجه اینه که خیلی راحت با مهد کنار اومدید و دوسش دارید.مخصوصا رها که عاشق مربیش اکرم جونه.خداروشکر خیلی بابت این مساله نگران بودم.

تواین فاصله رهام جون مامان،خیلی خوب راه میره ،خیلی خیلی وروجک شده،از درو دیوار میره بالا.دیگه هیج جا از دسترسش خارج نیست.بازم مجبور شدیم خیلی از وسایل رو بجای مساحت خونه ،در ارتفاع قرار بدیم.خندونک

سرم رو برگردونم احتمال خرابکاری از طرف این گل پسر زیاده.باید چهار چشمی رهام رو به پام.

کلمات جدید هم یادگرفتی مثل:بالا ،بده،بریم، برو،الاه(همون کلاهه با دستای کوچیکت می زنی توی سرت و میگی الاه).تقریبابه راحتی منظورت رو بهم می فهمونی و خودت هم به راحتی می فهمی چی میگیم.عاشق کفشی و راه رفتن.

نمیدونم تاثیر مهده یا تاثیر رها تو خونه.اما بعضی کارات برام تو این سن عجیبه.

میای دستمو میگیری و انگشتت رو به سمت چیزی که می خوای دراز میکنی و میگی :بالا ، بده.

جدیدا هم خیلی تو سر و کله هم میزنید. وروجک ها.محبت

با تمنا هم که اصلا سازگار نیستی. میری طرفش فکر میکنی باید بغلش لم بدی(کلا با همه اینطوری هستی) بعد اونم جیغش در میاد و گازت میگیره. تو هم همش می خوای بخوریش .فکر میکنم اونو با یه تیکه گوشت اشتباه گرفتی.خندونک

رها خانم هم تو این مدت شعرهای زیادی یاد گرفته.کلی کلمات انگلیسی جدید یاد گرفته و خیلی هم بهشون علاقه نشون میده.از طرف مهد میره کلاس موسیقی و تقریبا نت خوانی رو یاد گرفته (البته پدر من دراومد تا یاد بگیری چون تمرینش با منه تو خونه) .دو تا اهنگ رو هم میتونی با بلز بزنی.

از طرف مهد بردنتون آتش نشانی بعد مسجد ، اداره پلیس ،مینی پارک.کلا مهد رو خدا رو شکر خیلی دوست داری.با دوستات هم خوب ارتباط برقرار کردی :مثل آلما، یسنا، تانیا، طاها، علیرضا و متین.

تنها بدی که مهد داره اینه که از اول آبان هر یک هفته درمیون مریض میشید.دیگه خودم یه پا دکتر شدم میدونم چه داروهایی و کی باید بهتون بدم. 

مامان هم درگیر کارای دانشگاه و مدرسه و آموزشگاه شده.چون تازه تو این شهر کارمون رو شروع کردیم لازمه که بهمون اعتماد کنن واسه همین باید اولش تلاش بیشتری بکنیم. سعی کردم بیشتر کلاس هامو صبح ها بزارم اما وقتی بعدازظهر کلاس دارم زحمت نگه داشتنتون با خاله ماریاست که خیلی کمک مهمیه واسه مامان.

من و باباجون داریم همه ی تلاشمون رو می کنیم (گاهی بیشتر از توانمون) تا بتونیم یه زندگی راحت براتنون فراهم کنیم تا ببینیم خدا چی می خواد .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)