رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

سخنان ناب رها

1395/4/20 9:23
نویسنده : مامان مژگان
298 بازدید
اشتراک گذاری

وروجک های من این روزها خیلی شیرین شدند،اینقدر دلبری میکنن که باور کردنی نیست.ادم از وجودشون لذت می بره.

تا اونجایی که یادمه می نویسم تا یادگاری بمونه .می دونم وقتی بزرگ بشن از خوندنشون لذت می برند.

رها:

یه روز رفتیم سر مزار افتادی رو قبر دستت خون اومدی بهم میگی: "مامان رو بسم الله الرحمن الرحیم افتادم "

من کلی خندیدم واقعا بامزه تعریف کردی.

تو خونه مادرجون تیراهن گذاشته بودند رهام رفته بود روی اونها ،اومدی بهم گفتی:"مامان بیا رهام رفته روی خطر " وای دایی ها وخاله ها همه بودند هممون از خنده ریسه رفته بودیم.جای تیراهن گفتی خطرررررررررر .

یه شب بهم گفتی "مامان من وقتی بزرگ شدم ازدواج میکنم ؟ "منم گفتم بله حالا هی اصرار من با کی ازدواج می کنم .منم میگفتم "نمی دونم " خلاصه بالاخره گفتی "من با بابا ازدواج میکنم " گفتم "نمیشه بابا شوهر منه بابای شماست "ولی مگه زیر بار می رفتی همش میگفتی "نه مامان من با بابام ازدواج می کنم".البته مطئنم اصلا معنی ازدواج رو نمی دونی چیه حالا چرا این دیالوگ بینمون اتفاق افتاد نمی دونم.

با خواهر جون صبا رفتی بیرون دلت بستنی می خواست بهش گفتی"خواهرجون استخون هام داره می افته تو شکمم گشنمه باید بستنی بخورم" ای وروجک استخونت اخه چجوری می افته ، ها؟؟

چند روزه اصرار داری به جای مامان و بابا بگی مادر و پدر.اینقدر هم از اینکار لذت می بری هر دقیقه به هر بهونه ی الکی هم شده می گی "مادر" .مثلا میگی " مادر من دلم واسه پدر خیلی تنگ شده".خلاصه شیرین زبونی شده واسه خودت.ازت می پرسم از کجا یاد گرفتی اینا رو بگی میگه" اخه تو مامان به انگلیسی میشه مادر"امان از دست تو با این زبونت.

یه بار گیر دادی من وقتی بزرگ شدم می خوام بشم اقای مهندس .حالا من هرچی میگم نه خانم مهندس میشه مگه تو کتت میره.بالاخره من کوتاه اومدم دیگه.

یه مدت به رهام می گفتی "رهام بگو خواهر جون " اونم همینو می گفت .اونوقت بهش میگفتی " جون خواهر جون.خواهرجون قربونت بره" یعنی من عاشق این شیرین زبونی هات هستم.مامان دورتون بگرده.

یه بار من داشتم برات توضیح میدادم تربیت چیه.گفتی مامان تربیت حرف بدیه؟ من گفتم نه بی تربیت بده.خلاصه از اون روز مدام می پرسی :"مامان تربیت کار بدیه ". اگر هم از دهنت در بره بی تربیت وقتی بهت تذکر میدم میگی " مامان من گفتم تربیت نگفتم بی تربیت" تو که راست میگی! منم که ساده باور می کنم .باور نکنم چیکار کنم.

چند بار پیش اومد مامان حرف بد از دهنش دراومد مثلا موقع رانندگی به کسی که اومد ناگهانی جلوم. گفتم بی شعور .واییییی انچنان مواخذه ام کردی که خودم خجالت کشیدم .گفتی "مامان  بی شعور کار بدیه.نباید این حرفا رو بزنی.خیلی زشته وای چه حرف بدی زدی!" خلاصه هر چند دقیقه تکرار میکردی.البته منم معذرت خواهی کردم.

یه بار توخیابون کلافه ام کردید حسابی عصبانی شدم متاسفانه بهت یه حرف بد زدم.گفتی:" چی مامان؟ به من گفتی؟ چه حرف بدی زدی؟ "یعنی من قربون اون ادبت میرم.درکل خیلی دختر مودبی هستی .خداروشکر تا الان فحش بلد نیستی ،دروغ گفتن بلد نیستی، لوس نیستی، چوقولی کردن بلد نیستی .(مگر در دفاع از خودت بگی .)

چند روز پیش داشتی یه چیزی میگفتی ازت پرسیدم گفتی دارم با قلبم حرف میزنم.(منظورت همون تو دلم حرف میزنم بود.)

روزی چند بار بهم میگی: مامانی من دوست دارم .مامانی من عاشقتم. یا میگی: مامان میشه بیای بوست کنم. البته منم خیلی خیلی اینها رو در طول روز بهت میگم.کلا وقتی دقت میکنی معلومه خیلی از من الگو برداری میکنی.تموم حرفات و کارهات مشابه منه. چون تو از اول دختری عملگرا بودی.هر کاری که برات می کنم بعد از یه مدت همون رو تکرار میکنی.

هر شب موقع خواب برات قصه میگم. هر عروسکی که تو اتاق بود راجع بهش یه قصه ساختم و برات تعریف کردم وباید یادم بمونه چون باید شبهای بعد همون شکلی تعریف کنم.(داستانی داریم تو این قصه تعریف کردن هامون واست)بعد از قصه باید خداجون بگم برات.(خداجون همون شکرگذاری و دعاکردنه .که این اسم رو براش گذاشتی) خلاصه ما هرشب از چیزایی که داریم میگیم و از خدا تشکر میکنیم.شب 22بهمن بود شهردای کلی اتیش بازی راه انداخته بود.شما دیدید و کلی ذوق زده شدید.تو خداجون اونشب می گفتی :"خداجون ممنون که اتیش بازی واسه ما گذاشتی." یا مثلا میگی: "خداجون ممنون که خوارکی های خوشمزه می خوریم.ممنون که کاردستی درست کردم با مامانم. " و از این جور چیزها که خیلی جالبه برام.

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)