لحظه دیدار
به نام خالق بی همتا
وصال او از عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
یکشنبه 13شهریور1390
دختر گلم عزیزتر از جانم حدود 3صبح دردهام شروع شد.تا اینکه 5 به بعد دردهام متوالی ونزدیک شد.به اتفاق مادرجون و بابا وخاله سمیرا رفتیم بیمارستان عرفان(تو سعادت آباد) بعد از بستری شدن حدود ساعت 9صبح دردهام تموم شد.چون دردهای کاذب بود به پیشنهاد دکتر طاهره همتی من وبابا تصمیم گرفتیم که با سزارین به دنیا بیای.بعد از چند ساعت انتظار طولانی تو در ساعت15:26 به دنیا اومدی.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
وصف اون لحظه برام امکان پذیر نیست.وقتی اولین بار صدات روشنیدم انگار زیباترین وبهشتی ترین صدایی بود که تا حالا می شنیدم.از شدت شوق گریه ام گرفته بود.وقتی به خواهش من تو همون اتاق عمل آوردنت وگذاشتنت رو شکمم شروع کردم باهات حرف زدن.ورودت رو به این دنیای زیبا خوش آمد گفتم.ونازت کردم.پرسنل مهربون اتاق عمل از اینکه با شنیدن صدای من آروم شدی تعجب کردند.رهای من ازت متشکرم که این راه طولانی رو پشت سر گذاشتی وبه این دنیا اومدی تا من حس فوق العاده مادر بودن رو بچشم.مامانی می دونم خسته شدی ته خسته تن بلاره .
از خدای بزرگ ممنون وسپاس گذارم که بهترین لحظه زندگیم رو با بدنیا اومدن تو رقم زد.دختر قشنگم کلمات قادر به بیان احساسات من نیستند.
خلاصه عسل مامان ما همراه مادرجون اون شب رو در بیمارستان گذروندیم وفردا حدودساعت 13:30به خونه رسیدیم.به گفته اونهایی که تو رو دیدن تو بیشتر شبیه من بودی.ولی این مساله در مقابل سلامتی تو اصلا اهمیت نداشت.من ازاینکه تو سالم و سلامت بودی بیشتر خوشحال بودم.
عزیزم تو موقع تولد 2کیلو و680 گرم وزن داشتی و قدت 47 سانتی متر ودورسرت33 سانتی متر بود با اینکه خیلی ریزه میزه بودی ولی حسابی تو دل برو بودی.
روزای اول بخاطر شرایط خاص زایمان ودردهای من و ورود تازه تو به خونه وتغییر همه چیز یه کمی سخت بود ولی خیلی زود همه چیز عوض شد و من حاضرم هزاران بار دیگه این سختی رو به جان دل بخرم تا لذت داشتن تو ودر آغوش کشیدنت رو بچشم.
من وبابا خیلی دوست داریم و از اینکه تو وارد زندگیمون شدی خیلی خوشحالیم. با اومدن تو ما یک خونواده کامل 3 نفره شدیم.
ما تمام تلاشمون رو می کنیم تایک زندگی در خور وشایسته برات فراهم کنیم.