رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

دریاچه تار

1391/4/3 17:41
نویسنده : مامان مژگان
694 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز مامان

دیروز سه تایی رفتیم دریاچه تار.موقع رفتن ،از داخل شهر دماوند رفتیم.جاده اش خیلی خاکی ،سربالایی و پیچ در پیچ بود.من خیلی ترسیدم . ولی منظره اش خیلی قشنگ بود.بعد از 2 ساعت رسیدیم دریاچه تار. وقتی وسایلمون رو پهن کردیم و تو رو گذاشتم زمین ،یهو شروع کردی به دست زدن.این اولین بار بود که دست دستی کردی(چند روز بود که باهات تمرین می کردم اما هیچ وقت خودت انجام ندادی!).ما هم کلی ذوق کردیم.

  (این عکس ها مربوط به دیشبه که تازه اومده بودیم خونه)                           

 

 

موقع ناهار ابرهای سیاهی بالا سرمون بودند ،من همش فکر میکردم الانه که بارون شدیدی بباره.اما خدا رو شکر ابرها رفتند و آسمون صاف ، آبی با ابرهای سفید و زیبا شد.

 

 

 

 

 

غروب از جاده ایی که از روستاهای هویر، دهنار و مومج رد میشد برگشتیم .جاده ی زیاد خوبی نبود ،چندبار از آب رد شدیم ولی جاده ی دریاچه تا دهنار بی نظیر بود.با اینکه من و بابا خیلی جاهای زیبایی رو دیده بودیم اما اینجا بهشت به معنای واقعی بود . قدم به قدم می تونستی وایسی و لذت ببری و کلی عکس های زیبا بگیری.کلی گل های وحشی با تنوع زیاد داشت.فوق العاده بود .ارزش اون ترافیک وحشتناک بعدش رو داشت.

 

 

 

 

 

 

حدود 5ساعت برگشتنمون طول کشید که 2 ساعتش از دریاچه تا سر جاده اصلی فیروزکوه -دماوند بود. ترافیک بدی تو رودهن داشتیم.خیلی موقع برگشتن اذیت شدی بالاخره رستاک به دادمون رسید و با شنید موسیقی شون آروم شدی.حق داشتی از صبح تا 11 شب، آدم بزرگ ها هم خسته میشن چه برسه به تو عزیز دلم. ولی کلی با شنیدن آهنگ ها برامون دست دستی کردی.خودت هم از این کار خوشت اومد.قربونت برم.

خوشحالم که بهت خوش گذشت. باز هم یه روز خوب و فوق العاده رو با حضور تو تجربه کردیم.هیچ وقت فراموش نکن که ما خیلی بیشتر از اونی که تو تصور کنی دوست داریم .همیشه و همه جه می تونی روی مامان و بابا حساب کنی. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان شایان
5 تیر 91 23:21
رهاجون عکسات وسط گلها خیلی ناز شده.
]دی مامان پرهام
6 تیر 91 16:57
آفرین خاله نازی دست دستی دست دستی
می بوسمت از راه دور


ممنون هدی جون
بابای رها
8 مرداد 91 0:04
ممنون از بازدید کننده های با احساس وبلاگ دخترم . و با تشکر ویژه از مامانی مژگان که وقت می ذاره و این وبلاگ رو بروز می کنه .
مهمتر از خاطرات ، ثبت کردن اونهاست یعنی کاری که عکسها وفیلمها می کنند و از اون مهمتر جهانی کردن این یادگارهاست . بعدا که بزرگ بشی شاید متوجه بشی که مامانت چه کار بزرگی کرده .


ممنون که قدر می دونی همسر عزیزم.