رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

حسنی نگو بلا بگو

مامان جونی ،رهای من  شعر حسنی رو برات میذارم ،به این شعر خیلی علاقه داری. از همون روزهای اول با شنیدن این شعر آروم می شدی ،مدتی میشه که وقتی به تصویرش نگاه می کنی خیلی ذوق زده می شی.قربون این همه هوشت برم که تو این سن کم تصاویر رو براحتی از توی تلوزیون یا موبایل یا کامپیوتر می بینی.  حسنی نگو بلا بگو تنبل و تنبلا بگو          موی بلندروی سیاه ناخن درازواه وواه وواه نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکل            هیچ کس باهاش رفیق نبود                                     ...
22 آذر 1390

100روزگی

22آذر1390 سه شنبه هورررررراااا  !  دخمل ناز من 100 روزه شده.امیدوارم 100سالگیت رو جشن بگیری. ستاره زندگی من                                                    تو این 100 روز چیزای زیادی یاد گرفتی که با انجام هر کدومش ،ما کلی ذوق زده میشیم.کارهائی مثل بلند خندیدن،حرف زدن به زبون خودت(مثل قوم قوم گفتن)،به پهلو شدن تو خواب،                                            &n...
22 آذر 1390

تو را من چشم در راهم

     شعری از علی اسفندیاری (نیما یوشیج) تو را من چشم در راهم شباهنگام كه مي گيرند در شاخ تلاجن * سايه ها رنگ سياهي وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم تو را من چشم در راهم . شباهنگام ، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام گرم يادآوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم تو را من چشم در راهم. (تلاجن : درختي است جنگلي) ...
19 آذر 1390

گل گاوزبان و سنبل طیب

  آرامش با یک لیوان گل گاوزبان ••••••••••• گل‌گاوزبان به دلیل دارا بودن مقادیر چشمگیر پتاسیم و كلسیم بسیار ادرارآور بوده و با تحریك بدن، تبادلات سلولی را تنظیم و سیستم اعصاب را آرام و برای درمان ناراحتی‌های اعصاب به كار می‌رود. جوشانده و دم‌كرده این گیاه حواس پنجگانه را تقویت كرده و بسیار نشاط‌آور، بازكننده رنگ رخسار، كاهنده غم و اندوه و ضد وحشت و اضطراب است و می‌تواند حواس‌پرتی را رفع و تنگی نفس ناشی از آشفتگی ذهنی را بهبود بخشد. خواص ضد سرطانی منیزیم موجود در گل‌گاوزبان ضدسرطان بوده و به دلیل دارا بودن «آلكو...
19 آذر 1390

یک عاشقانه ی آرام2

این یک داستان عاشقانه زیباست که در غالب شعر ابتدا حمید مصدق اون رو از زبان پسرک عاشق می سراید ،سپس فروغ فرخزاد جوابی برای آن از زبان دخترک و جواد نوروزی جوابی زیبا از زبان سیب و مسعود قلی مرادی درنهایت جوابی از زبان صاحب باغ می نویسد. تقدیم به دختر مامان حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″ تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز   سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا ...
13 آذر 1390

یک عاشقانه ی آرام3

به نام خدای مهربان و عزیز دختر عزیز تر از جان مامان                   تو دوست داشتني هستي اگر ... دردهايت تو را از ديدن دردهاي ديگران کور نکرده باشد.   تو زنده هستي اگر ... اميدهاي فردا برايت بيشتر از مشکلات ديروز اهميت داشته باشد.                                                                    تو با شرافتي اگر ... آبروي ديگران را مانند آبروي خودت...
13 آذر 1390

لالایی

    به نام یکتای بی همتا شیرین تر از عسلم دختر مامان وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی ،من و بابا از نمایشگاه کتاب(17 اردیبهشت 1390 ) چندتا کتاب قصه و لالایی برات خریدیم که من همش برات می خونم، یکی از شعرهاشو که از سروده های خانم اعظم گلیان هست رو می نویسم:                                  لالا لالا خدای مهربونم که آگاهی ز راه بی نشونم به هر دم با منی بی عذر و منت تو بیداری و پیدا در نهانم لالایی کن خدا با چشم بازت که من غرقم به دریای نیازت بخوانم نام پاکت را به شعری وجودم پر شود از رمز و رازت ...
11 آذر 1390

شمال

امروز 30 آبان 1390 و   ست. پای مادرجون صدمه دیده واسه همین من و تو باخاله سمیرارفتیم شمال تا از مادرجون مراقبت کنیم. همه از دیدنت خوشحال شدند.تو 12روزی که اونجا بودیم ،اینقدر دور و برت شلوغ بود که فقط موقع شیر خوردن پیش من می اومدی .   این هم عکس قارچ وخرمالو های خونه پدرجون     احساس می کنم تو این مدت خیلی بزرگتر و آرومتر شدی.دیگه گریه های بی دلیلت تموم شده و بیشتر می خندی.حتی خوابت هم بیشتر شدی.خدارو سپاس فراوان. آخر هفته بابا و عمو محمد اومدند و با هم برگشتیم خونه. دختر مامان فراموش نکن انسانهای بزرگ عظمت دیگران را می بینند.انسانهای متوسط عظمت خود را می بینند و ...
30 آبان 1390

دوماهگی

14 آبان 1390 روز شنبه عزیزم امروز واکسن دوماهگیت رو زدیم.خیلی گریه کردی.وقتی اومدیم خونه اونقدر مظلوم شدی که جیگرم کباب می شد.تب هم داشتی،مجبور شدم تمام روز کمپرس یخ و فرداش کمپرس داغ بذارم.این اولین باره که تو عمرت تب کردن و مریض شدن رو تجربه می کنی.امیدوارم هیچ وقت مریض نشی.                                 این روزا وقتی باهات حرف می زنیم شروع می کنی به قام قام گفتن.انگار داری جوابمون رو می دی،البته اولین بار با بابا حرف زدی.                 دختر عزیز تر از جانم پیروزی از آن کسانی ...
14 آبان 1390