رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

حرف های دل مامان

دختر نازم با چنان عشقی زندگی کن که اگر به اشتباه به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت هدایت کند. قند و عسل مامان ،می خوام یه کم از شیرین کاری هات بنویسم که با انجام هر کدومشون مامان و بابا رو کلی خوشحال میکنی. خوابیدنت خیلی جالب شده.دیگه یه تخت دونفره هم برات کمه.قبلابه اندازه90 درجه تو خواب می چرخیدی حالا دیگه داری به 180 درجه می رسی.(قربون انیشتین کوچولوی خودم برم که تو خواب هم ریاضی رو درک میکنه.به مامانیش رفته.هههههههه).از ترس اینکه از رو تختمون نیفتی ،کنار تخت رو با تشک پوشوندیم و هم سطح تخت کردیم،خلاصه دکور اتاقمون رو واست تغییر دادیم. چندوقتی هست که می تونی اشیا رو با دستت بگیری و واسه لحظاتی نگه داری.جغ جغه هات رو...
21 دی 1390

چهار ماهگی از زبان رها

13 دی 1390                                                  من رها هستم.امروز چهار ماهه   شدم.صبح مامانم در حالیکه من خواب بودم لباسامو پوشوند ،منو برد یه جایی (بعدا فهمیدم اینجا قبلا هم اومده بودم.)یه خانمه اونجا با زدن رو دماغم منو بیدارکرد. بعد یه چیز تیز و دردناک تو پام فرو کرد                  مثل نیش زنبور بود                                 &nbs...
13 دی 1390

عروسک های رها

به نام خدای مهربان عزیز دل مامان اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ ... چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود ! (دکتر علی شریعتی) مامان و بابا خیلی دوست دارن.ما تمام تلاشمون رو می کنیم تا واست یک محیط خونوادگی گرم ،پر از عشق فراهم کنیم.مامان جونی ما هرکاری که باعث خوشحالیت بشه انجام می دیم.امیدوارم همیشه به مامان و بابات افتخار کنی.و آرزو می کنم تو هم مایه سربلندی ما باشی.     گل ناز مامان عکس چند تا از عروسکهات رو برات می ذارم تا وقتی بزرگ شدی از دیدن اونها خ...
13 دی 1390

راز موفقيت از زبان سقراط

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا به كنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم." صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به كنار رود رفت. سقراط از او خواست كه دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند، امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود كه او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود را ‌خلاصی بخشد. ‌همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی بس عمیق كشید و هوا را ب...
10 دی 1390

اولین شب یلدا

30 آذر 1390 چهارشنبه عزیز دل مامان، قند وعسلم ، شیرین نباتم ، شیروشکرم ، طلای نابم ، عشق مامانی ، رهای مامان ، امشب اولین شب یلدایی که  توهم کنار ما هستی.این اولین باره که یلدارو تجربه می کنی و برای ما هم خوشبختی بزرگی بود که یلدا رو با حضور تو تجربه کردیم.یک حس فوق العاده وناب.امیدوارم یلداهای زیادی رو با هم بگذرونیم.                        عمو محمد و خاله سمیرا با ما بودند.مامان کلی غذاهای خوشمزه درست کرد.حیف که تو نتونستی بخوری.                              &nbs...
1 دی 1390

آخ جون من نشستن یاد گرفتم

24 آدر1390 پنج شنبه  دخملی ناز مامان  ،امروز بابا تو رو نشوند کنارخودش و تو تکیه دادی به بابا وچند دقیقه راحت نشستی، ما کلی ذوق زده شدیم و من هم با کلی شوق ازت عکس گرفتم.      قربونت برم که اینقدر خانوم شدی.دارم لحظه شماری می کنم واسه روزهایی که حرف بزنی وراه بری.                                           عزیزم قد و وزنت رو گرفتم: قد: 59cm و وزنت: 6 کیلو ونیم .تو این ماه خیلی قد کشیدی.تمام لباسای شماره یک کاملا برات اندازه شدند.چند روزه دیگه باید برم برات لباسای سایز 2 ...
24 آذر 1390

بندر انزلی

به نام خدای مهربان دختر عزیزم رهاجون سلام                                                     تعطیلات محرم امسال (15 آذر)به اصرار عمه مریم رفتیم انزلی.روز عاشورا با یک رکورد خیلی خوب(4ساعت و نیم) رسیدیم .خانواده عمه از دیدنت خیلی خوشحال شدند.روز  چهارشنبه من،تو وبابا همراه محمدرضا رفتیم دریا.این اولین باری بود که دریا رو می دیدی ،البته همش خواب بودی                                      &nb...
24 آذر 1390