رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

نوروز1393

دختر ناز مامان ، امسال سال تحویل خونه ی پدرجون بودیم. مثل همیشه کلی مهمونی رفتیم و کلی مهمون داشتیم . اما چون مامان حال خیلی خوبی نداشت زیاد بیرون نرفتیم . تقریبا هفته ی دوم برگشتیم تهران.البته ی عکس های لحظه ی سال تحویل رو از دایی نگرفتم.ان شالله بعدا اضافه می کنم.     دختر خوشگلم و هدیه ای که خواهر جون صبا و خواهری غزل برات گرفتن و خیلی هم ذوق کردی.  دخملم و پسری ناز خاله.شما جیگرای منید.جای کیان جون خالیه تو این عکس.  اینم دایی محسن عزیز، که دخترم خیلی دوسش داره و جزو معدود کسایی که دخترم مدام صداش می کنه. سال دیگه دایی باید علاوه بر شما دخمل ناز خودش ر...
19 فروردين 1393

ویژه شماره 2

مامانی، عید امسال یه فرق اساسی و مهم با سال های قبل داشت و اون اینکه ما 4 نفره شدیم.خیلی خوشحالم.با اینکه ویار بارداری سختی می گذرونم و خیلی حال مساعدی ندارم اما از داشتن دو تا بچه ، خیلی به خودم می بالم.بی صبرانه منتظر به دنیا اومدن نی نی خوشگلمون هستم.امسال لحظه ی سال تحویل دعا کردم خدا بهم یه بچه سالم بده و شما رو در پناه خودش نگه داره.هیچ ارزویی جز سلامتی و خوشبختی خونواده ام ندارم. خدایا ممنون بابت این دو هدیه ی آسمونی که بهم دادی.
19 فروردين 1393

13 به در 1393

عسل مامان، رهای شیرینم ،امسال 13 به در رفتیم خونه ی عمه مهناز.اول رفتیم بغل رودخونه نشستیم بعد هم رفتیم شهر بازی .کلی بازی کردید.تقریبا همه ی وسایل بازی اونجا رو امتحان کردی اصلا هم از ارتفاع نترسیدی.بهت افتخار می کنم که اینقدر شجاعی.  قربون اون ژستت برم        رها خانم و پارمیدا خانم که همدیگر رو خیلی دوست دارن. هم با هم خیلی بازی می کنند و هم خیلی دعوا میکنند . از دست شما دو تا بچه های وروجک.      اینو خیلی دوست داشتی اصلا هم حاضر نبودی بیای پایین   اینم استخر توپ.با اینکه برای بچه های 3 سال به بالا بود ولی اصرار کردی بری .&nb...
19 فروردين 1393

عکس های رها سری بیست و یک

دخترم این روزا عاشق کفش و لباس های مامان شده.الانم بوت مامان رو پوشیده وخیلی راحت تو خونه راه میره.از اون جالبتر می تونه با کفش پاشنه 10 سانتی مامان خیلی خوب راه بره.         دخترم در حال نواختن یک موسیقی دلپذیر.نتیجه اینکه تمام کاسه بشقاب های مامان وسط اتاقه   داری رژ می زنی دور از چشم مامان، رفتی اونو برداشتی،برای اینکه دعوات نکنم میگی:وای چگد خوشگل شدم.بعدم رفتی خودتو تو آینه با ذوق نگاه کردی.الان خوشحالی ادای مامان رو در می آری؟   ...
19 اسفند 1392

ویژه

مامانی ، قراره حدود 8ماه دیگه یه نی نی خوشگل بیاد تو زندگیمون.قراره به زودی خواهرجون بشی.مطمئنم یه خواهرجون مهربون میشی.امروز رفتم دکتر حدود 6 هفته ست.احتمالا اواخر مهر یا اوایل آبان به دنیا می آد.خدا کنه مثل خودت سالم باشه دیگه هیچی مهم نیست. من و بابا خیلی خوشحالیم اما به کسی چیزی نگفتیم.فعلا نمی خوام کسی بدونه تا زمان براشون طولانی نشه. دیگه باید خودمو آماده کنم واسه نگهداری از دو تا بچه وروجک ،ناز و شیرین.حتما خدا هم کمک می کنه. ان شالله همه اونهایی که در حسرت مادر شدن هستن به زودی طعم خوش مادری رو بچشن. ...
19 اسفند 1392

عکس های شب یلدا با کلی تاخیر

مامانی، شب یلدای امسال خونه ی پدرجون بودیم.مادرجون یه شام خوشمزه درستکرد خاله ماریا و خاله سمیرا هم بقیه تدارکات رو انجام دادند.اون شب کلی خوراکی های خوشمزه خوردیم. خیلی خوش گذشت.   خاله سمیرا یه کلاه واسه تو یه کلاه هم واسه کیارش درست کرد ولی تو نذاشتی بذاریم سرت!!!!!فهمیدی می خوای کلاه سرت بذاریم؟هههههه   اینم کیارش خوشگل خاله.   ...
28 بهمن 1392

یه روز برفی در شمال

دخمل نازم،11 بهمن رفتیم شمال .وقتی رسیدیم با خودمون برف رو هم آوردیم.همه جا سفید شده بود خیلی قشنگ.دو روز لوله های آب یخ بسته بود تا ظهر طول کشید تا یخش باز شه. مادرجون و پدرجون و دایی محسن یه آدم برفی درست کردند ما هم رفتیم و کلی باهاش عکس گرفتیم.       اینم درخت های خونه ی پدرجون ،که خیلی خوشگل شده بودند         تولد پدرجون بود ،خودش یادش نبود خیلی غافلگیر شد . دخترم هم که چشمش همش تو شمع و کیک بود و همش می گفت تولدت مبارک.وقتی شروع کردیم به تولد مبارک خوندن، خیلی ذوق زده شدی .   ده بار برات شمع ...
28 بهمن 1392

این روزهای دخترم1....

عسل مامان  خیلی وقته برات چیزی ننوشتم.خیلی سرم شلوغه. یه مدتیه که آلودگی تهران زیاد شده و مهد ها مدام تعطیل هستند ما هم به دردسر افتادیم.به خاطر آلودگی خیلی زود مریض میشی. خیلی ناراحتم واسه این وضعیتی که تو تهران داریم.هرچه بیشتر می گذره بیشتر مطمئن میشیم که تهران دیگه جای زندگی نیست! دخمل ناز مامان ، خیلی بامزه حرف میزنی.آدم دلش می خواد که بخورتت.شیرین تر از عسل شدی. دیشب انگشت مامان رو دیدی پرسیدی: چی شده؟ منم گفتم :زخم شده. گفتی : درد می کنه؟ گفتم : آره. گفتی : ببینم !!! بعد فوتش کردی تا خوب شه.الهی من قربونت برم که اینقدر مهربونی. ...
28 بهمن 1392

این روزهای دخترم2....

دخترم این روزا خیلی بامزه و شیرین زبون شده.تقریبا همش در حال حرف زدنه. قبل غذا خوردن میگی :بریم دست بشوریم. می آی دستمون رو می گیری می بری تو آشپزخونه یا جایی که چیزی هست که می خوای ، میگی :  چجا بریم؟(همون کجا بریم) بعد میگی:ایناهاش،چی دیدی؟ چی می خوای عزیزم؟(یعنی من مرده ی اون از خود متشکریت هستم) بعدش میگی:بیابغلم عزیزم  الانم همه ی کاسه بشقاب های مامان رو کف اتاق پخش کردی و داری برامون غذا درست می کنی و بهمون می دی بخوریم. وقتی چیزی می خوای که بهت نمی دیم میگی:دیدم! وااااااااای چه گــــــــــد خوشــــگلـــــــــــــه. چند وقته سوره ی توحید رو یاد گرفتی و دست و پا شکسته می خونی. شب ها هم موقع...
28 بهمن 1392