رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

عکس های رها سری بیست و سوم

چند تا عکس با کلی تاخیر چون رها خانوم اصلا تو دوربین نگاه نمی کنه عکس گرفتن ازش یه کار خیلی سخته. دخترم و ماشین هاش که خیلی دوسشون داره. همش هم دوست داره اونها رو کنار هم بچینی     نگاه کن چه بلایی سر صورتت آوردی؟ مامان ساندویچت کوچیک نیست؟     اینم تولد باباجون که به اتفاق خونواده مامان رفتیم پارک و یه تولد کوچولو گرفتیم. بابای مهربون تولدت مبارک. دخترم بی صبرانه منتظره که شمع ها رو فوت کنه. تمام تولد رو به خاطر همین دوست داره....
23 مهر 1393

نوروز1393

دختر ناز مامان ، امسال سال تحویل خونه ی پدرجون بودیم. مثل همیشه کلی مهمونی رفتیم و کلی مهمون داشتیم . اما چون مامان حال خیلی خوبی نداشت زیاد بیرون نرفتیم . تقریبا هفته ی دوم برگشتیم تهران.البته ی عکس های لحظه ی سال تحویل رو از دایی نگرفتم.ان شالله بعدا اضافه می کنم.     دختر خوشگلم و هدیه ای که خواهر جون صبا و خواهری غزل برات گرفتن و خیلی هم ذوق کردی.  دخملم و پسری ناز خاله.شما جیگرای منید.جای کیان جون خالیه تو این عکس.  اینم دایی محسن عزیز، که دخترم خیلی دوسش داره و جزو معدود کسایی که دخترم مدام صداش می کنه. سال دیگه دایی باید علاوه بر شما دخمل ناز خودش ر...
19 فروردين 1393

13 به در 1393

عسل مامان، رهای شیرینم ،امسال 13 به در رفتیم خونه ی عمه مهناز.اول رفتیم بغل رودخونه نشستیم بعد هم رفتیم شهر بازی .کلی بازی کردید.تقریبا همه ی وسایل بازی اونجا رو امتحان کردی اصلا هم از ارتفاع نترسیدی.بهت افتخار می کنم که اینقدر شجاعی.  قربون اون ژستت برم        رها خانم و پارمیدا خانم که همدیگر رو خیلی دوست دارن. هم با هم خیلی بازی می کنند و هم خیلی دعوا میکنند . از دست شما دو تا بچه های وروجک.      اینو خیلی دوست داشتی اصلا هم حاضر نبودی بیای پایین   اینم استخر توپ.با اینکه برای بچه های 3 سال به بالا بود ولی اصرار کردی بری .&nb...
19 فروردين 1393

عکس های رها سری بیست و یک

دخترم این روزا عاشق کفش و لباس های مامان شده.الانم بوت مامان رو پوشیده وخیلی راحت تو خونه راه میره.از اون جالبتر می تونه با کفش پاشنه 10 سانتی مامان خیلی خوب راه بره.         دخترم در حال نواختن یک موسیقی دلپذیر.نتیجه اینکه تمام کاسه بشقاب های مامان وسط اتاقه   داری رژ می زنی دور از چشم مامان، رفتی اونو برداشتی،برای اینکه دعوات نکنم میگی:وای چگد خوشگل شدم.بعدم رفتی خودتو تو آینه با ذوق نگاه کردی.الان خوشحالی ادای مامان رو در می آری؟   ...
19 اسفند 1392

عکس های شب یلدا با کلی تاخیر

مامانی، شب یلدای امسال خونه ی پدرجون بودیم.مادرجون یه شام خوشمزه درستکرد خاله ماریا و خاله سمیرا هم بقیه تدارکات رو انجام دادند.اون شب کلی خوراکی های خوشمزه خوردیم. خیلی خوش گذشت.   خاله سمیرا یه کلاه واسه تو یه کلاه هم واسه کیارش درست کرد ولی تو نذاشتی بذاریم سرت!!!!!فهمیدی می خوای کلاه سرت بذاریم؟هههههه   اینم کیارش خوشگل خاله.   ...
28 بهمن 1392

یه روز برفی در شمال

دخمل نازم،11 بهمن رفتیم شمال .وقتی رسیدیم با خودمون برف رو هم آوردیم.همه جا سفید شده بود خیلی قشنگ.دو روز لوله های آب یخ بسته بود تا ظهر طول کشید تا یخش باز شه. مادرجون و پدرجون و دایی محسن یه آدم برفی درست کردند ما هم رفتیم و کلی باهاش عکس گرفتیم.       اینم درخت های خونه ی پدرجون ،که خیلی خوشگل شده بودند         تولد پدرجون بود ،خودش یادش نبود خیلی غافلگیر شد . دخترم هم که چشمش همش تو شمع و کیک بود و همش می گفت تولدت مبارک.وقتی شروع کردیم به تولد مبارک خوندن، خیلی ذوق زده شدی .   ده بار برات شمع ...
28 بهمن 1392