آلودگی هوای تهران و شمال
قند و عسل مامان، روزهایی پر از آلودگی رو تو تهران می گذرونیم و هیچ کسی هم مسولیتش رو قبول نمی کنه. بیشتر از 2 هفته بود که به خاطر آلودگی ،از خونه بیرون نبردیمت.خیلی برات ناراحت بودم.روزی چند بار کاپشنت رو از تو کمدت در می آوردی و می دادی به من ، می گفتی :بریم. نمی دونی چقدر تحملش برام سخت بود.خیلی برات ناراحت بودم.
بالاخره سه شنبه 19دی رفتیم شمال.وقتی می دیدیم که تو حیاط خونه پدرجون میدوی وبابچه ها بازی می کنی و خوشحالی ،باباجون دیگه دلش نیومد به تهران برگردونمون.ما و کیان موندیم تا آخر هفته بابا اومد دنبالمون.10 روز شمال موندیم .تو هم هرچی دلت خواست بازی کردی.
امروز بردمت اندازه گیری وزن.وزنت شده 10 کیلو.بالاخره عدد 10 رو دیدیم.خدا رو شکر.با این ورجه وورجه ای که تو داری معلوم که وزنت زیاد بالا نمی ره.ولی منحنی رشدت نرماله.
چند تا کلمه جدید یاد گرفتی مثل:
دست ، سیب، گل.
وقتی بهت می گم دست راستت رو ببر بالا ، این کار رو درست انجام میدی.
وقتی میگی آخ، یعنی یه روزی آقا خرگوشه رو برام بخونید.اونوقت تو هم آخ هاش رو تکرار می کنی.
گودبای هم خیلی وقته یاد گرفتی ،البته می گی : دووبای
شمارش اعداد هم دو ، سه ، پنج، شش ، هفت و ده رو یاد گرفتی.
قربون این همه شیرین کاری هات برم.هر روز شیرین تر و خوردنی تر از قبل می شی.