ادامه ی مهد کودک رفتن رها
عسل مامان،امروز اولین باریه که از صبح تا ظهر مهد موندی.خدارو شکر صبح که از بغلم گرفتنت ،گریه نکردی. خیلی نگرانم. همش از صبح تو فکرمی.نمی تونم یه لحظه هم بهت فکر نکنم.کلی دلم واست تنگ شده.انگار اولین باره که ازت جدا شدم. یه بار هم زنگ زدم.گفتن یکی دوبار گریه کردی ولی زود ساکت شدی.گفتن طبیعیه. الانم باباجون اومده دنبالت تا بیاردت. خدا کنه زیاد اذیت نشی.
مامانی دلم می خواد بدونی فقط به خاطر کار من نیست رفتی مهد،می خوام بدونی اول واسه اینکه یاد بگیری با بچه های دیگه ارتباط برقرار کنی و روابط اجتماعیت قوی بشه .دوم هم واسه اینکه بدونی همیشه مامان و بابا یا پرستار کنارت نیستند تا نازت رو بکشن، بری مهد ،کنار بچه های دیگه تلاش کنی تا به چشم بیای.واسه محبوب شدن و دیده شدن تلاش کنی.چون همه مامان و بابا نمیشن که هر کاری بخوای برات بکنند .اینطوری لوس هم نمیشی.آخه مامان از بچه های لوس زیاد خوشش نمی آد. قربونت برم امیدوارم از مهد رفتن خوشت بیاد و دوست داشته باشی.