رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

ادامه ی داستان مهدکودک

1392/6/25 19:44
نویسنده : مامان مژگان
192 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم، امروز سومین روزه که به طور متوالی می ری مهد و از صبح تا ظهر می مونی.خدارو شکر اصلا گریه نمی کنی.امروز که خیلی خانم بودی.خاله مریم خیلی ازت تعریف کرد. تازه تونستن جیشت رو هم بگیرن.یه کم خیالم راحت شده.غذاتو هم خوب می خوری.امروز نقاشی هم کردی .مامان ،نقاشیتو به کمد چسبوند.می خوام فردا بزارم یه کم بیشتر بمونی .خدا رو شکر دخترم دیگه داره خانم خانم میشه.باورم نمیشه اینقدر راحت با مهد کنار اومدی. همش فکر می کردم یه هفته ایی گریه زاری داریم،استرس زیادی داشتم.اما خدا رو شکر اصلا گریه نکردی.مامان خیلی خیلی خوشحاله.ان شاالله خوشحالیش با دوام هم باشه.خدا رو شکر تو این چند روزه خیلی بیشتر حرف می زنی.البته خاله مریم گفت تو مهد حرف نمی زنی فقط موقع شعر خوندن خیلی هیجان نشون میدی اما دیروز رو تاب واسه خاله عدد شمردی ،اونم با کلی ذوق برام تعریف می کرد.

مامانی خیلی شانس آورد دختر ماهی مثل تو داره ، هم راحت از شیر گرفتم ، از جیش گرفتنت هم خیلی اذیت کننده نبود،الانم که مهدت خیلی خوب بود.دیگه بالاخره یه جاهایی اذیتم کردی تو این سه مورد مهم اذیت نشدم.خدا رو شکر برم تا دیر نشده یه اسپند دود کنم و گرنه پوستم کنده ست.چشم نیست که مامان داره !!!!!!!!!!!هههههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله سمیرا
26 شهریور 92 0:46
آفرررین جیگرم. مامانش از نقاشیهاش عکس بگیر بذار تو وبلاگ همه ببینن


باشه خاله!!
هدی مامان پرهام
30 شهریور 92 1:55
عزیزم خدا شکر که همه چی خوب پیش رفت آفرین که بلدی نقاشی بکشی حتما به مامان بگو عکسشو بذاره گلم
بابای رها
10 مهر 92 9:20
ممنون از ابرار محبت شما عزیزان. چند روزی خودم قبل از رفتن سر کار ، دخترم رو رسوندم مهد . کمی واسم سخت بود چون رها یا کمی گریه می کرد و یا حالت غمگین به خودش می گرفت ولی خدارو شکر ، از مهد خوشش اومده و راحت ارتباط برقرار کرده . راستش من تا دو هفته پیش به شدت مخالف مهد بودم و می گفتم تا بچه حرف نزنه نباید بره مهد ولی با نیومدن خاله فاطی به عنوان پرستار دخترم ، مجبور شدیم بفرستیمش مهد .