ادامه ی داستان مهدکودک
دختر قشنگم، امروز سومین روزه که به طور متوالی می ری مهد و از صبح تا ظهر می مونی.خدارو شکر اصلا گریه نمی کنی.امروز که خیلی خانم بودی.خاله مریم خیلی ازت تعریف کرد. تازه تونستن جیشت رو هم بگیرن.یه کم خیالم راحت شده.غذاتو هم خوب می خوری.امروز نقاشی هم کردی .مامان ،نقاشیتو به کمد چسبوند.می خوام فردا بزارم یه کم بیشتر بمونی .خدا رو شکر دخترم دیگه داره خانم خانم میشه.باورم نمیشه اینقدر راحت با مهد کنار اومدی. همش فکر می کردم یه هفته ایی گریه زاری داریم،استرس زیادی داشتم.اما خدا رو شکر اصلا گریه نکردی.مامان خیلی خیلی خوشحاله.ان شاالله خوشحالیش با دوام هم باشه.خدا رو شکر تو این چند روزه خیلی بیشتر حرف می زنی.البته خاله مریم گفت تو مهد حرف نمی زنی فقط موقع شعر خوندن خیلی هیجان نشون میدی اما دیروز رو تاب واسه خاله عدد شمردی ،اونم با کلی ذوق برام تعریف می کرد.
مامانی خیلی شانس آورد دختر ماهی مثل تو داره ، هم راحت از شیر گرفتم ، از جیش گرفتنت هم خیلی اذیت کننده نبود،الانم که مهدت خیلی خوب بود.دیگه بالاخره یه جاهایی اذیتم کردی تو این سه مورد مهم اذیت نشدم.خدا رو شکر برم تا دیر نشده یه اسپند دود کنم و گرنه پوستم کنده ست.چشم نیست که مامان داره !!!!!!!!!!!هههههه