یک تصمیم خیلی مهم
بچه های عزیز من ، بالاخره تصمیمی که خیلی وقت پیش گرفتیم رو داریم عملی میکنیم.داریم میریم شمال زندگی کنیم.تصمیم مهمیه و امیدوارم که همه چی خوب پیش بره و هیچ وقت احساس پشیمونی نکنیم.این روزا درحال جمع کردن وسایل خونمون هستیم .چون حال خیلی خوبی ندارم یه کم بهم سخت می گذره .گرچه عمده ی کارها به عهده ی باباجونه اما با توجه به ویار خیلی بد (که حق انتخاب زیادی تو خوردن برام نذاشته) و فشار خیلی پایین و بی حوصلگی، کارها برام کند و سخت می گذره .فقط خوشحالم که دارم میرم تو یه محیط سالمتر با هوای تمیزتر و وجودخونواده که برام نعمت بزرگیه.
البته مطمئنم مزیت های زندگی در تهران رو از دست می دیم و حداقل اوایل خیلی آسون نخواهد بود اما این تصمیم رو ،بابا برای خوشحالی من و شما ها گرفته و داره عملیش می کنه.امیدوارم همه چی به خوبی بگذره و شادی و نشاط بیشتری تو خونمون داشته باشیم.
ضمنا نی نی مون هم حسابی بزرگ شده ولی چون درمورد جنسیتش هنوز مطمئن نیستم اسمی براش انتخاب نکردم.ولی به نظر می رسه حسابی وروجکه چون خیلی خیلی تکون می خوره.قسمت جالبش اینه که از هفته 12تکونش رو احساس می کردم الان که دیگه خیلی واضح حرکت می کنه.چقدر تجربه مهمه.حالا دیگه از اون نگرانی ها و استرس های بارداری اول خبری نیست و می دونم در هر مرحله باید منتظر چه چیزهایی باشم.
رها جونم تو ، هم خیلی خیلی شیرین زبون شدی ، چیزایی می گی یا کارایی می کنه که همش متعجب میشم.خیلی جالبه که همش داری از من و بابا ، تو کارها و رفتارها و حتی حرف زدنت الگو برداری میکنی.
بعضی وقتا عصبانی میشم و دعوات می کنم اما خیلی زود پشیمون میشم چون می دونم این منم که باید صبر و حوصله بیشتری به خرج بدم تو فقط داری مراحل رشدت رو تکمیل می کنی و کارهات اقتضای سنته.امیدوارم همه رو بذاری به حساب کم حوصلگی وحال بد این روزهای مامان.
عاشق هر سه تایی تونم (باباجون و رهاجون ونی نی نازم).
خدا رو شکر بابت تمام لطف و مهربونی هاش که بهمون کرده و ما رو هیچ وقت تنها نگذاشته.