غذا خوردن
به نام خدای مهربان
11 بهمن 1390 سه شنبه
دخمل ناز نازی مامان، امروز اولین باریه که غذا می خوری.این اولین دفعه ست که سه تایی کنار هم نشستیم و شام خوردیم،البته شام تو با ما فرق داشت.تو فرنی ساده خوردی.
غذا خوردنت خیلی بامزه بود.اولش که زیاد بلد نبودی،غذا رو به جای اینکه قورت بدی،با زبونت می دادی بیرون.ما طبق معمول کلی ذوق زده شدیم و کلی عکس و فیلم ازت گرفتیم.
اینم عکسش:
نمی دونی چقدر ذوق و شوق داشتم واسه غذاخوردنت.بی صبرانه منتظر روزی هستم که از غذای ما هم بتونی بخوری.
اینم یه عکس از گاز زدن دندون گیرت.
قندوعسل مامان،رهای من به یاد داشته باش
تو دوست داشتني هستي اگر ...
دردهايت تو را از ديدن دردهاي ديگران کور نکرده باشد.
تو زنده هستي اگر ...
اميدهاي فردا برايت بيشتر از مشکلات ديروز اهميت داشته باشد.
تو با شرافتي اگر ...
آبروي ديگران را مانند آبروي خودت محترم بداني.
تو آزادي اگر ...
خودت را کنترل کني، نه ديگران را!
تو بخشندهاي اگر ...
بتواني به همان زيبايي که ميگيري، به ديگران ببخشي.
تو مهرباني اگر ...
وقتي ديگران مرتکب اشتباهي ميشوند که تو هم در خود سراغ داري، آنها را ببخشي.
تو شادي اگر ...
گلي را ببيني و به خاطر زيبايي آن خدا را شکر کني.
تو زيبايي اگر ...
احتياج به آيينه نداشته باشي تا اين را به تو بگويد.
تو ثروتمندي اگر ...
هيچ گاه بيش از آنچه داري نياز نداشته باشي.
مامانی،قول بده بزرگ که شدی ،خوشبخت ،خوشحال،موفق،مهربان ،با اراده ،کنجکاو، قوی و قدرشناس باشی.هیچ وقت از خدا ناامید نشو و همیشه یاد خدا رو در زندگیت پررنگ کن.
مامان و بابا خیلی بیشتر از اونچه که بتونی درک کنی ،دوست دارن.
فدای اون خنده ی نازت بشم.