رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

10 ماهگی و اولین بیماری

1391/5/20 16:51
نویسنده : مامان مژگان
275 بازدید
اشتراک گذاری

13 تیر 1391  سه شنبه

دخترم 10ماهه شده.قربونت برم که اینقدر داری زود بزرگ میشی.

بردمت برای اندازه گیری وزنت ، شدی 8کیلو و 350 گرم.نمودار رشدت یه صعود خیلی خوب داشت.خیلی خوشحالم. خدا رو شکر.

 

چهارشنبه با دایی داود و خاله ماریا وبچه ها رفتیم به سمت شمال.ولی بابا باهامون نیومد.پنج شنبه رفتیم چاشم.(ییلاق عموی مامان که پدربزرگ غزل هم هست) نزدیکای رسیدن به چاشم یه سر به آشار راضیه زدیم .خیلی آبشار زیباییه .نزدیکای آبشار باد سردی می زد و با اینکه هوا گرم بود همین بهانه ای شد تا تب کنی. برات شیاف گذاشتم تا جمعه حالت خوب بود اما بعد ازظهر جمعه حدود ساعت 3 تبت بالا رفت . ما برگشتیم قائمشهر و تو راه با پاشویه تبت رو آوردیم پایین.بردیمت دکتر وبهت آمپول زدیم.خدا رو شکر دیگه حالت بد نشد اما مامان تمام شب رو نخوابید و مواظب بود تا دوباره حالت بد نشه.من خیلی ترسیدم آخه تا حالا تو مریض نشده بودی و دقیقا زمانیکه بابا باهامون نبود و تو مسافرت بودیم این اتفاق افتاد ولی باز خدا رو شکر که خیلی تب طولانی نداشتی.

اینم از ماجرای اولین مریضیت!

اینم عکسای آبشار.

 

 

 

اینم خونه ی عمو که پر از میوه های خوشمزه ست.بالای یه تپه ست که همه ی روستا از اونجا پیداست.

 

 

خوشگل مامان داره بلال می خوره نوش جونت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان شایان
20 تیر 91 2:04
رهاجون امیدوارم دیگه مریض نشی.


ممنون
بابای رها
7 مرداد 91 23:50
تا حالا فکر می کردم که دوری از بابا فقط واسه مامانت سخته . حالا فهمیدم که دخمل خوشگلمم دوریمو نمی تونه تحمل کنه . ایشالا که همیشه تن و روحت سالم باشه و منو مامانت رو هم در کنارت داشته باشی . بمیرم واسه مامانی که مسافرت بهش زهر شد .


واقعا زهر شد برام.دیگه بدون باباجون هیچ جا نمی ریم.
هدی مامان پرهام
8 مرداد 91 14:31
وای رها جونم اگه بدونی چقدر ذوق کردم وزنت بالا رفت می بوسمت عزیزم تو همیشه نازی ولی مامانا همیشه نگران وزن گرفتن نی نی هاشون هستن


آره ئاقعا تو این یک ماه خیلی نگران بودم خدا رو شکر