10 ماهگی و اولین بیماری
13 تیر 1391 سه شنبه
دخترم 10ماهه شده.قربونت برم که اینقدر داری زود بزرگ میشی.
بردمت برای اندازه گیری وزنت ، شدی 8کیلو و 350 گرم.نمودار رشدت یه صعود خیلی خوب داشت.خیلی خوشحالم. خدا رو شکر.
چهارشنبه با دایی داود و خاله ماریا وبچه ها رفتیم به سمت شمال.ولی بابا باهامون نیومد.پنج شنبه رفتیم چاشم.(ییلاق عموی مامان که پدربزرگ غزل هم هست) نزدیکای رسیدن به چاشم یه سر به آشار راضیه زدیم .خیلی آبشار زیباییه .نزدیکای آبشار باد سردی می زد و با اینکه هوا گرم بود همین بهانه ای شد تا تب کنی. برات شیاف گذاشتم تا جمعه حالت خوب بود اما بعد ازظهر جمعه حدود ساعت 3 تبت بالا رفت . ما برگشتیم قائمشهر و تو راه با پاشویه تبت رو آوردیم پایین.بردیمت دکتر وبهت آمپول زدیم.خدا رو شکر دیگه حالت بد نشد اما مامان تمام شب رو نخوابید و مواظب بود تا دوباره حالت بد نشه.من خیلی ترسیدم آخه تا حالا تو مریض نشده بودی و دقیقا زمانیکه بابا باهامون نبود و تو مسافرت بودیم این اتفاق افتاد ولی باز خدا رو شکر که خیلی تب طولانی نداشتی.
اینم از ماجرای اولین مریضیت!
اینم عکسای آبشار.
اینم خونه ی عمو که پر از میوه های خوشمزه ست.بالای یه تپه ست که همه ی روستا از اونجا پیداست.
خوشگل مامان داره بلال می خوره نوش جونت