رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

شب یلدا

شب یلدای امسال 30 آذر 1393 جای کیان و دایی و زندایی حسابی خالی. دخترم تو گذاشته رو سر و عروس شده. قربون هر سه تایی تون برم. همه ی آدم های این تصویر جیگرای منند.(هههه چقدر من جیگر دارم.)           میز              ...
13 دی 1393

یک ماهگی رهام جون

7 آذر پسرم یک ماهه شده.مامان اصلا نفهمید چطوری این یک ماه گذشته.با اینکه سخت بود اما به اون سختی که فکر میکردم نبود.البته کمک باباجون تو خونه،بی تاثیر نبود .رهاجو هم کم کم داره به حضورت عادت میکنه و علاقه اش رو روز به روز بیشتر بهت نشون میده. حضور پسرم باعث شده که رها جون به شدت به عروسک هاش علاقه مند بشه.اونها رو هموجور که من می خوابومت رو پاش می خوابونه ، میبرتشون دستشویی،بهشو غذا میده.خیلی جالب باهاشون بازی میکنه. ضمنا خواهرجون رهای مهربون با او صدای زیباش برات کلی آواز می خونه ترانه هایی مثل:  عاشقم من (از کارهای دلکش)، سلطان قلبم (از کارهای عارف)، جان مریم (از کارهای محمد نوری). پسرم رو بردم بهداشت...
15 آذر 1393

برای روزهای دور پسرم..........

آقا رهام من ،این مطلب رو جایی خوندم خوشم اومد برات گذاشتم امیدوارم یه روز ، ازش به اندازه ی کافی استفاده کنی. • زن‌ها موجودات عجیبی هستند …  پســـرم! پسرِ خوبم … می‌دونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری ! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق…! که تو حاصل عشقی … پســـرم … مامانت برای تو حرف‌هایی داره حرف‌هایی که به درد روزهای عاشقیت می‌خوره … عزیزدلم ! یک وقت‌هایی زنِ رابطه بی‌حوصله و اخموست. روزهایی می‌رسه که بهونه می‌گیره. بدقلقی می‌کنه و حتی اسمتو صدا...
9 آذر 1393

عکس های سری بیست و پنجم

اینم عکس های دخترم. البته چون رها خانم زیاد مایل به عکس گرفتن نیست برای همین  معمولا تو دوربین نگاه نمی کنه.   دخترم خودشو با گلها آراسته.قربونش برم. عاشورای حسینی 13آبان روز سه شنبه         گریم صورت تو آخرین روز مهد دخترم .کلی هم از دیدن خودت ذوق زده شدی.                شما پدر و دختر دارید چی کار می کنید؟ از خودتون شکلک در می آرید و عکس می گیرید؟ اینم عکس هایی که خواهرجون غزل ازت...
1 آذر 1393

عکس های سری بیست و چهارم

8 آبان پسرم اینجا یه روزه ست. قربونت برم نمی تونستی زیاد شیر بخوری چون تعداد تنفست زیاد میشد،خاله ماریای مهربون مجبور بود  بهت کم کم با شیشه، شیر بده. قربون مدل خوابیدنت برم.   قربون اون دست و پاهای کوچولوت   باباجون مهربون و آقا رهام گل. رهام هم مثل رها پستونک خور حرفه ایی شده.   مامان دورت بگرده ،چقدر چشات نازن.خیلی نگاهت مهربونه.   من عاشقتم اولین باری که خواهرجون رها بغلت کرده. مامان چقدر خوشبخته که شما ...
1 آذر 1393

هورااااا نی نی مون به دنیا اومد

روز 7 آبان (مصادف با روز جهانی کوروش کبیر) پسرم آقا رهام ساعت 21:55 شب چهارشنبه تو بیمارستان ولیعصر قائمشهر به کمک خانم دکتر اعتماد به دنیا اومد. پسرم یه کم مشکل داشت ، تعداد تنفس هاش کمی بیشتر از معمول بود برای همین چند روز مهمون بیمارستان بودیم (3روز به این علت و 2 روز هم برای زردی) اما روز 12 آبان مرخص شدیم .روزهای خوبی نبود اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که به خیر گذشت .تو این چند روز همه یه جورایی درگیر بودند،مادرجون پیش مامان بود خاله ماریا هم سه روز اول تو بیمارستان پیش رهام بود، رها هم تو این چند روز، پیش خواهرجون ها و باباجون بود.خلاصه همه کلی به زحمت افتادن تا پسر خوشگل من بیاد خونه. وقتی مامان به پسر نازش نگاه می کنه...
1 آذر 1393

عکس های رها سری بیست و سوم

چند تا عکس با کلی تاخیر چون رها خانوم اصلا تو دوربین نگاه نمی کنه عکس گرفتن ازش یه کار خیلی سخته. دخترم و ماشین هاش که خیلی دوسشون داره. همش هم دوست داره اونها رو کنار هم بچینی     نگاه کن چه بلایی سر صورتت آوردی؟ مامان ساندویچت کوچیک نیست؟     اینم تولد باباجون که به اتفاق خونواده مامان رفتیم پارک و یه تولد کوچولو گرفتیم. بابای مهربون تولدت مبارک. دخترم بی صبرانه منتظره که شمع ها رو فوت کنه. تمام تولد رو به خاطر همین دوست داره....
23 مهر 1393

انتقال به شمال

عزیزای من، روز چهارشنبه 24 تیر به شمال نقل مکان کردیم.خیلی کار سختی بود.ولی بالاخره  بعد از 2 هفته کار زیاد،تموم شد.طفلک باباجون خیلی خسته شد.ایشاللهخدا بهش همیشه سلامتی بده. حالا یه کار مهم دیگه داریم انجام میدیم.اونم پروسه جدا کردن رها موقع خوابه.وقتی خوابیدی ،می گذاریمت توی تختت.ولی نصفه شب بیدار میشی می آی پیشمون.احساس میکنم خیلی کار سختیه.امیدوارم خیلی خوب از پسش بر بیای.  
11 مرداد 1393