رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

دریاچه تار

دختر ناز مامان دیروز سه تایی رفتیم دریاچه تار.موقع رفتن ،از داخل شهر دماوند رفتیم.جاده اش خیلی خاکی ،سربالایی و پیچ در پیچ بود.من خیلی ترسیدم . ولی منظره اش خیلی قشنگ بود.بعد از 2 ساعت رسیدیم دریاچه تار. وقتی وسایلمون رو پهن کردیم و تو رو گذاشتم زمین ،یهو شروع کردی به دست زدن .این اولین بار بود که دست دستی کردی(چند روز بود که باهات تمرین می کردم اما هیچ وقت خودت انجام ندادی!).ما هم کلی ذوق کردیم.   (این عکس ها مربوط به دیشبه که تازه اومده بودیم خونه)                                موقع ناهار ابرهای سیاهی بالا سرمون بود...
3 تير 1391

شیرین کاری های رها خانوم

21 خرداد 1391 روز یکشنبه امروز دخترم بای بای کردن رو یاد گرفته، وقتی بهت میگیم بای بای کن ، دست چپت رو تند تند تکون میدی خیلی بامزه ست .                                                                  کلاغ پر هم یاد گرفتی وقتی باهات کلاغ پر بازی میکنیم خیلی خوشحال میشی.قربونت برم دختر ملوس مامان. ایستادنت هم خیلی خوب شده ، حالا دیگه میتونی مبل رو بگیری وآروم آروم راه بری.آفرین مامان!             ...
21 خرداد 1391

نه ماهگی و اولین دندون رها

به نام خدای بزرگ و مهربون   13 خرداد 1391 روز شنبه دخترم امروز دندون در آورد.هورررررررررررراااا . مبارک باشه عزیزم.قربونت برم که دقیقا تو نه ماهگیت دندون در آوردی.نه ماهگیت هم مبارک.من خیییییییلی خوشحالم.امیدوارم تموم دندونات خیلی زود در بیان تا بتونی هر غذایی که دوست داری بخوری.   ...
19 خرداد 1391

شمال

فرشته ی زیبای مامان ما بعد از 2ماه رفتیم شمال.آلبالو،گوجه سبز وشاه توت باغ پدرجون رسیده بود بابا هم یه بار دور از چشم من ،تورو برد تو باغ وهرچی دوست داشتی بهت داد وقتی دیدمت تموم صورتت ولباسات قرمز بود وتو طبق معمول خوشحال بودی چون به خواسته هات رسیدی.فقط من بیخودی حرص خوردم تو وبابا کاملا راضی بودید. این دفعه شمال رفتنمون خیلی مفید بود.یه روز رفتیم باغ پدربزرگ عمو محمد بعدش هم رفتیم دریای جویبار ،پاهاتو گذاشتم تو آب خیلی خوشت اومد کلی ذوق کردی.من بعد سالها رفتم دریای جویبار ،خیلی تغییر کرد واقعا اون روز خوش گذشت. روز بعدش رفتیم لفور که از روستاهای شیرگاهه (خیلی خیلی زیبا بود،طبیعتش حرف نداشت ،یه سد هم د...
19 خرداد 1391

چهار دست و پا رفتن رها

دوشنبه25 اردیبهشت 91 خوشگل و ناز مامانی امروز صبح شروع کردی به چهار دست وپا رفتن .یه عروسک گرفتم جلوت با ذوق اومدی گرفتی.خیلی خیلی خوشحال شدم.دیشب موقع خواب دیدم که حرکت رو به جلو داشتی اما فکرکردم که رو تشک لیز خوری ولی صبح غافلگیرم کردی ،من هم با ذوق و شوق به همه زنگ زدم .حالا دیگه واسه خودت همه جا رو میگردی میری اسباب بازی هاتو بر می داری وباهاشون بازی میکنی.راحت شدی مامانی ،مگه نه؟ البته چند هفته ایی بود که سینه خیز می رفتی یا دنده عقب اما حالا دقیقا چهاردست و پا میری. اینم اولین چهاردست و پا رفتنت.     اینم دی جی رها (قربونت برم)     قربون اون چشات برم که ...
2 خرداد 1391

یک روز بهاری دردماوند

عزیز مامانی جمعه به اتفاق خاله سمیرا رفتیم دماوند .متاسفانه امسال به شکوفه ها نرسیدیم ولی خیلی سرسبز وزیبا بود.روحمون تازه شد.جالبه که تو هم کلی احساس خوشحالی میکردی.قربونت بره مامان ،تو هم مثل مامان و بابات عاشق طبیعت هستی.خیلی خوش گذشت کلی شقایق در اومده بود.من عاشق این فصلم.تو چطور مامانی؟   اینجا مهر پارسال امده بودیم تو اون موقع حدود دو ماهت بود.زمان چقدر سریع میگذره.باورم نمیشه چه روزهایی رو پشت سر گذاشتیم.حالا دیگه واسه من و بابا تصور روزهای بدون تو هم غیر ممکنه.انگار تو همیشه تو زندگیمون بودی.خیلی دوست داریم وبخاطر وجود تو از خدای بزرگ و مهربون ممنون وسپاس گذاریم. مامانی چرا رفتی تو درخت؟  ...
26 ارديبهشت 1391

نمایشگاه گل

خوشگل ناز مامان امروز رفتیم نمایشگاه گل.خیلی خیلی زیبا بود.کلی گل های زیبا با مدل های متفاوت.چون خیلی تو ترافیک مونده بودیم وقتی رسیدیم خواب بودی نزدیکای رفتنمون بیدار شدی. اینم گل من وسط کلی گل       این یه کاکتوس 32 ساله ست.خیلی زیباست   اینم یه کاکتوس آدم نما!       اینم یه کره اسب ساخته شده باگل!   این گلهای رز رو با کمی تغییر رنگین کمونی کردند.  اینم دخترمه که خیلی خسته شده ورفته رو شونه های باباش !!!!!خیلی خیلی اینکار بابا رو دوست داشتی عزیزدلم ...
25 ارديبهشت 1391

پارک و اولین تاب بازی

اول اردیبهشت 1391 روز جمعه دختر ناز مامان امروز با عمه مهناز و خونوادش (که اومدند خونمون )رفتیم پارک سرخه حصار.بردیمتون قسمت بازی بچه ها.این اولین باره که اومدیم پارک و بازی میکنیم.خیلی با تعجب و ذوق به اونهمه بچه نگاه میکردی، گذاشتمت رو تاب.خیلی خوشت اومد .ولی سرسره رو زیاد دوست نداشتی ،یه ذره ترسیدی.یه کم هم رو الاکلنگ گذاشتمت.اون طرف هم پارمیدا بود .باهم بازی کردیم.کلی خوش گذشت.از اینکه بهت خوش میگذشت خیلی خوشحال بودم.خیلی دوست دارم.   ...
1 ارديبهشت 1391