رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

7ماه و 17 روزگی

به نام خدا من نباشم کی تو  رویا موهاتو ناز میکنه                               کی با بالای شکسته با تو پرواز میکنه راست بگو من  اگه نباشم اخمای پیشونی تو                               کی می آد دونه دونه با حوصله باز میکنه من نباشم کی می آد ، تورو تا خورشید ببره                              کی میگه حقا همیشه باتوئه      &nbs...
30 فروردين 1391

اولین نوروز وتعطیلات عید

به نام خدای بزرگ و مهربان رهای خوشگل مامان  ، اینقدر تو این یک ماه مشغول خونه تکونی و خرید عید بودم و بعد هم که تو تعطیلات بودیم اصلا وقت نکردم که وبلاگت رو بروز کنم.واسه همین یه خلاصه ایی از این یک ماه برات می نویسم. دختر گل مامان،چون تو امسال خیلی کوچولو بودی واسه همین تصمیم گرفتیم مسافرت راه دور نریم وفقط بریم شمال .من و تو به اتفاق خاله سمیرا و عمو محمد پنج شنبه (25 اسفند) رفتیم شمال.بابا موند تهران تا بره سرکار و واسه عید بیاد پیشمون.از همون اول که ما رفتیم باباجونی دلش واسمون تنگ شده بود.                                  &nb...
19 فروردين 1391

6ماهگی

هورا دخمل ناز من  ماهه شد.مامان قربون دختر نازش بره. عسل مامان،حسابی بزرگ شدی .واسه خودت خانوم شدی.دیگه می تونی راحت غذا بخوری، خوب میشینی ، غلت زدنت که عالی شده،سینه خیز هم که میری ،با عروسک هات هم بازی میکنی،یاد گرفتی که همه چیز رو با زبونت تست کنی،هر چیزی به دستت می آد رو می بری به طرف دهنت تا بتونی با مزه کردنش ،بهتر بشناسیش.قربونت بره مامان.من عاشقتم.                                             واکسن 6ماهگیت رو زدم.3روزه که تب داری.خیلی ناراحت میشم وقتی تو این حال میبینمت.نمی تونی زیاد شیطنت کنی ،بی ...
13 فروردين 1391

غذا خوردن سری دوم

عشق مامان،رها بلای من ،یادت باشه به قول سهراب سپهری نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.  دخمل ناز مامان،این روزا داری حسابی غذاخور میشی.کلی غذاهای جدید با طعم های متفاوت رو تجربه کردی.اولین غذایی که خوردی فرنی بود.تا الان سوپ ماهیچه و سبزیجات،حریره بادوم،آب خوردی. و امروز هم پوره سیب زمینی با کره بهت دادم اینو خیلی دوست داشتی تا آخرش هم خوردی.قربونت برم .بی صبرانه منتظر روزی هستم که برا...
26 بهمن 1390

شمال سری دوم

  خدایا، دلم که برایت تنگ می شود با آنکه می دانم همه جا هستی، اما به آســمان نگاه می کنم. چـرا که آســمان سه نشــانه از «تـو» دارد:  بی انتهاست، بی دریغ است و چون یک دست مهربان، همیشه بالای سرماست. 29 دی 1390 امروز به همراه مادر جون رفتیم شمال.دو ماهی بود که خونواده مامان ندیده بودنت.حسابی دور برت شلوغ بود ،تو هم که عاشق اینی که بغلت کنن و راه ببرنت.اونجا هم که این خواستت حسابی برآورده میشد.   اینجا یه روستاست به اسم آهنگرکلا،من و بابایی خیلی میریم اونجا.یه طبیعت آروم با کلی آبگیر وزمین های کشاورزی داره.بهم آرامش می ده و باعث میشه شلوغی های تهران رو فراموش کنم.   اینم ...
29 دی 1390

کاخ نیاوران

شکسته های دلت را به بازارخدا ببر، خدا خود بهای شکسته دلان است. 23 دی ماه 1390 روزجمعه دختر مامان ، امروز با مهمونامون(خاله فاطمه و خونوادش) رفتیم کاخ نیاوران.این اولین باره که با هم رفتیم موزه.البته تو طبق معمول ،وقتی از خونه می آی بیرون می خوابی.تقریبا تمام مدتی که تو موزه بودیم تو خواب بودی حتی یادت رفت شیر بخوری.قربون دختر خوش خوابم برم که بیرون از خونه می خوابه تا مامان اذیت نشه. اینم چند تا از عکسات:این کلاه و شال گردن رو مامان موناجون برات بافته ،خیلی خوشگله ،خیلی هم بهت می آد. (این کاخ محمد رضا شاهه.)                        &nbs...
23 دی 1390

حرف های دل مامان

دختر نازم با چنان عشقی زندگی کن که اگر به اشتباه به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت هدایت کند. قند و عسل مامان ،می خوام یه کم از شیرین کاری هات بنویسم که با انجام هر کدومشون مامان و بابا رو کلی خوشحال میکنی. خوابیدنت خیلی جالب شده.دیگه یه تخت دونفره هم برات کمه.قبلابه اندازه90 درجه تو خواب می چرخیدی حالا دیگه داری به 180 درجه می رسی.(قربون انیشتین کوچولوی خودم برم که تو خواب هم ریاضی رو درک میکنه.به مامانیش رفته.هههههههه).از ترس اینکه از رو تختمون نیفتی ،کنار تخت رو با تشک پوشوندیم و هم سطح تخت کردیم،خلاصه دکور اتاقمون رو واست تغییر دادیم. چندوقتی هست که می تونی اشیا رو با دستت بگیری و واسه لحظاتی نگه داری.جغ جغه هات رو...
21 دی 1390

چهار ماهگی از زبان رها

13 دی 1390                                                  من رها هستم.امروز چهار ماهه   شدم.صبح مامانم در حالیکه من خواب بودم لباسامو پوشوند ،منو برد یه جایی (بعدا فهمیدم اینجا قبلا هم اومده بودم.)یه خانمه اونجا با زدن رو دماغم منو بیدارکرد. بعد یه چیز تیز و دردناک تو پام فرو کرد                  مثل نیش زنبور بود                                 &nbs...
13 دی 1390

عروسک های رها

به نام خدای مهربان عزیز دل مامان اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ ... چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود ! (دکتر علی شریعتی) مامان و بابا خیلی دوست دارن.ما تمام تلاشمون رو می کنیم تا واست یک محیط خونوادگی گرم ،پر از عشق فراهم کنیم.مامان جونی ما هرکاری که باعث خوشحالیت بشه انجام می دیم.امیدوارم همیشه به مامان و بابات افتخار کنی.و آرزو می کنم تو هم مایه سربلندی ما باشی.     گل ناز مامان عکس چند تا از عروسکهات رو برات می ذارم تا وقتی بزرگ شدی از دیدن اونها خ...
13 دی 1390